گیاهی علفی پایا با شاخه های بلند وگل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، سوس، مهک
گیاهی علفی پایا با شاخه های بلند وگل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، سوس، مهک
ریشه دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس. دارهرم. غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس. قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه. (یادداشت مؤلف). اسم ترکی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است علفی و پایا از تیره سبزی آساها که به ارتفاع 50 سانتی متر تا یک متر می رسد. این گیاه بومی جنوب اروپا و شمال افریقا و نواحی معتدل آسیا می باشد (در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شرقی و شمال شرقی و همچنین آذربایجان بفراوانی می روید). برگهای آن مرکب و از 4 تا 7 زوج برگچه به اضافۀ یک برگچۀ انتهایی تشکیل یافته است. گلهایش مایل به آبی و میوه اش نیام و شامل 5 تا 6 دانۀ مایل به قهوه یی است. ریشه و ساقۀ زیرزمینی آن مصرف دارویی دارد. عصارۀ شیرین بیان به مناسبت شیرینی طعم آن جهت مخفی کردن طعم ناپسند بعضی داروها نظیر کاسیا و گنه گنه مصرف می شود و بعلاوه چون موجب کم شدن انقباضات روده می گردد آنرا بامسهل های قوی مخلوط می کنند تا از پیچش جلوگیری شود. سوس. اصل السوس. عرقسوس. عرق السوس. شجرهالسوس. مهک. توضیح: ریشه شیرین بیان در بازار به نام آسه نیز عرضه میشود. (فرهنگ فارسی معین). - ریشه شیرین بیان، عرق سوس. عرق دارهرم. (یادداشت مؤلف). - شیرین بیان چینی، گونه ای شیرین بیان که در نواحی شمالی چین و همچنین شمال شرقی ایران (نواحی خراسان) و افغانستان بفراوانی می روید و طعم ریشه آن از دیگر انواع شیرین تر است. شیرین بیان خطایی. سوس چینی. سوس شوکی. (فرهنگ فارسی معین). - شیرین بیان صحرایی، گونه ای گون که از ریشه و ساقۀ زیرزمینی آن عصارۀ شیرین مزه ای استخراج می کنند و همان مصارف دارویی شیرین بیان را دارد. (فرهنگ فارسی معین)
ریشه دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس. دارهرم. غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس. قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه. (یادداشت مؤلف). اسم ترکی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است علفی و پایا از تیره سبزی آساها که به ارتفاع 50 سانتی متر تا یک متر می رسد. این گیاه بومی جنوب اروپا و شمال افریقا و نواحی معتدل آسیا می باشد (در اکثر نقاط ایران خصوصاً نواحی شرقی و شمال شرقی و همچنین آذربایجان بفراوانی می روید). برگهای آن مرکب و از 4 تا 7 زوج برگچه به اضافۀ یک برگچۀ انتهایی تشکیل یافته است. گلهایش مایل به آبی و میوه اش نیام و شامل 5 تا 6 دانۀ مایل به قهوه یی است. ریشه و ساقۀ زیرزمینی آن مصرف دارویی دارد. عصارۀ شیرین بیان به مناسبت شیرینی طعم آن جهت مخفی کردن طعم ناپسند بعضی داروها نظیر کاسیا و گنه گنه مصرف می شود و بعلاوه چون موجب کم شدن انقباضات روده می گردد آنرا بامسهل های قوی مخلوط می کنند تا از پیچش جلوگیری شود. سوس. اصل السوس. عرقسوس. عرق السوس. شجرهالسوس. مهک. توضیح: ریشه شیرین بیان در بازار به نام آسه نیز عرضه میشود. (فرهنگ فارسی معین). - ریشه شیرین بیان، عرق سوس. عرق دارهرم. (یادداشت مؤلف). - شیرین بیان چینی، گونه ای شیرین بیان که در نواحی شمالی چین و همچنین شمال شرقی ایران (نواحی خراسان) و افغانستان بفراوانی می روید و طعم ریشه آن از دیگر انواع شیرین تر است. شیرین بیان خطایی. سوس چینی. سوس شوکی. (فرهنگ فارسی معین). - شیرین بیان صحرایی، گونه ای گون که از ریشه و ساقۀ زیرزمینی آن عصارۀ شیرین مزه ای استخراج می کنند و همان مصارف دارویی شیرین بیان را دارد. (فرهنگ فارسی معین)
که بهانۀ خوش و دلپسند بیاورد: از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است. صائب تبریزی (از آنندراج). هر دم هزار بوسه طلب را به گفتگوی وامی کند ز سر لب شیرین بهانه اش. صائب تبریزی (از آنندراج)
که بهانۀ خوش و دلپسند بیاورد: از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است. صائب تبریزی (از آنندراج). هر دم هزار بوسه طلب را به گفتگوی وامی کند ز سر لب شیرین بهانه اش. صائب تبریزی (از آنندراج)
قسمی از جامه که ظریف بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نام قماشی لطیف. (از آنندراج). شیرین بافت. نوعی از جامۀ لطیف که آنرا بغلط سری صاف گویند، و از بعضی اساتذه مسموع است که به معنی جامه که نه نهایت غفص باشد و نه نهایت تنک که به هندی آنرا میشها گویند. (غیاث) : و مائه ثوب من الشیرین باف و مائه ثوب من الشان باف. (ابن بطوطه). که شیرین باف لعل نوخطان متاعی است گرد کساد بر او نشسته. (ظهوری، از آنندراج). ناظم البسه همواره دردسر دستار می دهد و شیرین باف را بجان می رساند. (نظام قاری ص 147). دل از خارا و جان از شیرین باف. (نظام قاری ص 134). مریم این بار نرشته ست یکی شیرین باف به سر خود بجز ار هست گزی صد دینار. نظام قاری
قسمی از جامه که ظریف بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نام قماشی لطیف. (از آنندراج). شیرین بافت. نوعی از جامۀ لطیف که آنرا بغلط سری صاف گویند، و از بعضی اساتذه مسموع است که به معنی جامه که نه نهایت غفص باشد و نه نهایت تنک که به هندی آنرا میشها گویند. (غیاث) : و مائه ثوب من الشیرین باف و مائه ثوب من الشان باف. (ابن بطوطه). که شیرین باف لعل نوخطان متاعی است گرد کساد بر او نشسته. (ظهوری، از آنندراج). ناظم البسه همواره دردسر دستار می دهد و شیرین باف را بجان می رساند. (نظام قاری ص 147). دل از خارا و جان از شیرین باف. (نظام قاری ص 134). مریم این بار نرشته ست یکی شیرین باف به سر خود بجز ار هست گزی صد دینار. نظام قاری